سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسم الله الرحمن الرحیم _ ظَهَرَ الفَسادُ فی البرّ و البحر بما کَسَبَت ایدی النّاس ---------------->فساد وتباهی ، به خاطر آنچه که مردم خود انجام دادند ، در خشکی ودریا آشکار شد /روم چهل و یک -----------آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست ! پس ای برادر خوبم ! یاد بگیر که در این سیاره رنج صبور ترین انسانها باشی!---------- ساحل را دیده ای که چگونه در آینه آب وارونه انعکاس یافته است ؟ سر آن که دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است که دنیا وارونه ی آخرت است ------------- پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود . وطن پرستو بهار است و اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند .--------- جهان امروز در دوران انتقال از یک عصر به عصر دیگری قرار دارد و تا آنگاه که این انتقال به انجام رسد دیگر روی ثبات را به خود نخواهد دید.
   RSS  |   خانه
 
(شنبه 86/6/31 ساعت 12:0 صبح)

کدام عرفان ؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم

کدام عرفان ؟

برای عرفان حقیقی که اولیای حق هستند، و اصحاب هدایت یافته آنان، بسیار غریب است که در این روزگار لفظ «عرفان» و صفت«عرفانی»، نه تنها بدون تناسب با معانی حقیقی آنها استعمال می شوند، که اصلاً اطلاق این الفاظ اصطلاحاً بر اموری است که صراحتاً با کفر و بی دینی و الحاد ملازمند. به راستی در میان این جماعت کسی نیست که حتی معنای عرفان را در فرهنگ لغات دیده باشد؟… و یا آنکه این جماعت از شدت عرفان (!) به معنای بلندی دست یافته اند که عقل عرفای حقیقی بدان نمی رسد؟ اگر وضع اولیهً لفظ عرفان برای دلالت بر معنای معرفت حق است، پس چه رخ داده که این لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادی جمع می شود جز معرفت حق؟… و این غفلت آن همه فراگیر است که اصلاً اگر کسی در نشریات رایج ژورنالیستی و مجامع هنری لفظ عرفان را با معنای حقیقی آن به کار برد، باید یقه اش را گرفت و پرسید: « مگر تو از پشت کوه آمده ای که نمی دانی دیگر سال های سال است کسی لفظ عرفان را با این معنی به کار نمی برد؟ »

به راستی این کدام عرفان است که خروش سازهای سنتی را بدان نسبت می دهند؟ این کدام عرفان است که فقط با خرامیدنی کبک وار و غمزه های بصری (!) و کرشمه های روشنفکر مآبانه و مختصری ریای خالصانه (!) می توان به آن دست یافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پای بساط دود و دم و پیاله های پی در پی بگذراند و کپه مرگ را هنگامی بگذارد که خروس ها سبّوحٌ قدّوس می گویند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل دیو خرناسه بکشد و… چه می گویم؟ این کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع می شود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل می گردد؟

این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسان هاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ – علم، آزادی، عقل، سیاست و… - از معنا تهی کردند و در پوسته ظاهری آن هر آنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم بر آورد… و چیزی نگذشت که دیدیم دجّال(1) به لباس حق در آمد و سامری(2) خود را در پسِ نقاب موسی پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شیطانی جمع شد و البته دامن کبریای حق از این گَردها مبرا بود و عرفای حقیقی در تنهایی و تاریکیِ حجره ها معارج سلوک را با قدم صدق پیمودند و بار دیگر روح خدا از شمس وجود یک عارف راستین تجلی یافت و بساط فرعون را در هم پیچید و نقاب از چهره سامری باز گرفت و… انعکاس اشعه نورش در آینه فطرت های پاک، آسمان دنیا را ستاره باران کرد و در مصاف با شیطان، جبهه های جهاد فی سبیل الله، مَجلای تلألوانسان هایی شد که آبروی عرفان را باز خریدند و شأن حقیقیش را بدان باز گرداندند. عرفای دروغین به سوراخ های دود آکنده خویش خزیدند و میدان را به اهلش واگذاشتند و دیگر در طول هشت سال جنگ سخنی از آنان و دروغ بافی ها و شعبده پردازی ها یشان در میان نیامد.

ادامه مطلب...


  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (پنج شنبه 86/6/29 ساعت 12:0 صبح)

    غزال غزل

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    غزال غزل

    مطلوب از دفتر حافظ غزلی نغز بخوان
    تا بگریم که زعهد طربم یاد آمد
    غزال غزل وحشی است و انیس مجنون بیابان نشین... آن درد نیز که کار عاشق شیدا را به تغزل و ترنم می کشاند، جز در سینه مجنون وحشی بیابان نشین لانه نمی کند.
    شهر دام عادات و تعلقات است و مردمان اهل عادتند. این مجنون مردم گریز است و آن غزال مردم نَفور... و اگر شاعر نباشد، چه کسی مردمان را به « ترک عادات » بخواند؟
    شاعر نبی نیست و پروای عقل مردمان را ندارد و بر او نیست که طریق رفتن را نیز تعلیم کند. او به ترکِ عادت می خواند، و عالم خلافِ عادات، هم عالم وهم سات و هم عالم عشق. عالم عادات عالم حقیقت و معنی نیست، اما چه بسا شاعران که گمگشتگان دیار وهمند و مصداق این سخن آسمانی که اَنّهُم فی کُلّ وادٍ یَهیموُنَ؛ و چه قلیلند شاعرانی که آنان را درد عشق بخشیده اند و شرفِ حضور.
    این درد نیز دردی است که مقیمان شهر عادت دشمنش می دارند، زیرا که از عیش هر روزینگی بازشان می دارد؛ وزغ آنچنان با مرداب خو می گیرد که دریای آزاد را دشمن می دارد. شعر، آواز امواج آن دریای دور و نزدیک است؛ دور است زیرا که مردمان دلبستگان کرانه عادتند، نزدیک است اگر روی از عادات و تعلقات برتابیم. دل شاعر نهنگِ دریای ژرف است و غزال بیابان های دور، و اهل هجرت که کاروانیانند و کشتی نشستگان، خوب می دانند این خمودی که شهر نشینان را گرفته است از چیست.
    دل شهرنشینان پرستویی در قفس است. پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود. وطن پرستو بهار است و اگر بهار مهاجر است، از پرستو مخواه که بماند. اما وطن مألوف پرستوی دل، فراسوی گرما و سرما و شمال و جنوب، در ماوراست، در ناکجا. ناکجا دیار عدم است و شاعر نیز ناکجا آبادی است.
    مردمان مسافر کاروان مرگند، اما خود نمی دانند. مرگ کاروان دار سفر زندگی است. کجاوه ثابت می نماید، اما کاروان در سفر است. شاعر مرگ اندیش است و اهل حضور، و این همه را به مشاهده در می یابد؛ نه با عقل، که با دل. شاعر پروای عقل ندارد و در عمق دل، محضر حقیقت را بی واسطه در می یابد.
    شاعر حکایتگر این حضور است؛ نه به زبان عقل که « زبان عبارت » است، به « زبان دل » که « زبان اشارت » است. و او در این میانه واسطه ای بیش نیست؛ شعر است که او را برمی گزیند و از زبان و قلمش باز می تابد. فیضان باران را دارد و غلیان آب چشمه را و فوران آتش فشان را. چون باران طبعی لطیف دارد و از آسمان می ریزد، چون آبِ چشمه زلال است و جوششی بی خودانه دارد، و چون آتشفشان سوزان است و فورانی مهیب دارد.
    این عدم است که در آینه شعر باز می تابد، اما نه آنکه دعوت به نیست و نیستی کند؛ هستی در آنجاست که مردمان نیستی می انگارند. این عدم آینه هستی مطلق است، نه آنچه نیست انگاران انگاشته اند. شاعر ناکجاآبادی است، اما ناکجاآباد دیار اسیران خاک نیست، و اهل عادت تا آنجا اسیر خاکند که مردگان را اسیر خاک می خوانند و خود را زندگان.
    شاعر درویشی خانه به دوش است و در شهر عادات و خانه تعلقات سکنی نمی گیرد. در شهر دلتنگ است. روحی بیابانی دارد و دل به ماندن نمی سپارد. اگر ماندن را لازمه حیات طبیعی بدانی، می ماند، اما با ماندن خو نمی گیرد؛ چون پرستو که با لانه عهد الفت نمی بندد.
    شاعر اگر چه از خانه و شهر می گریزد، اما از اصحاب السبیل نیست که چون سائلان در رهگذر مردمان خانه بگیرد. شعر یادِ وطن مألوف آدمی است، و وطن مألوف نه اینجاست که اهل عادت چون موش کور در ظلمتِ خاک ساخته اند؛ شاعر هرگز دعوت به خاک نکرده است.
    شاعر هرگز دعوت به خاک نکرده است و این جماعتِ شاعرنمایان را که چشم به مائده های زمینی گشوده اند کجا می توان شاعر دانست؟ شعر اینان جز بازتاب انفعالات نفسانی شان نیست؛ نه از حضور در آن خبری است، نه از درد فراق، نه از شیدایی جمال و هیبت جلال و نه از مستی و بی خودی.
    مستان آب انگور از عقل گسسته اند، اما آن عهد را با جهل باز بسته اند؛ ولی مستان می اَلَست، از عقل گسسته اند تا به عشق باز پیوندند. اینان بنیان عقل را خراب کرده اند تا نقش خود پرستی را ویران کنند و شرف حضور یابند:
    به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
    که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
    شعر امروز نیز همواره با شاعران به دَرَک اسفل هرروزینگی هبوط کرده است.
     تحقق خواهد نهاد.

     



  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (یکشنبه 86/6/25 ساعت 12:0 صبح)

    ادبیات آزاد یا متعهد؟

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ادبیات آزاد یا متعهد؟

    جهان ما جهانی است که در آن هم « التزام » و هم « عدم التزام » ـ تعهد و عدم تعهد ـ هر دو، مورد تحسین واقع می شوند؛ چه در هنر و چه در سیاست. التزام به چه چیز؟ و عدم التزام به چه چیز؟ « کشورهای غیر متعهد » از کدام تعهد می گریزند و « ادبیات متعهد » نسبت به چه چیز تعهد دارد؟ و « آزادی » در عبارت « اقتصاد آزاد » به چه معناست؟

    ... کلمه های آزادی و برابری را، هم بر سر در زندان ها می نویسند و هم بر سر در معابد بازرگانی. این جمله از من نیست، از کاموست و او در ادامه همین جمله می نویسد: با این همه به فحشاء کشاندن کلمه ها با عواقب آن همراه است.

    ما امروز شاهد عواقب همان امری هستیم که کامو می گفت؛ به فحشا کشاندن کلمات. هیچ کلمه ای دیگر در شأن حقیقی خویش واقع نیست و در فرهنگ رسانه ای، هر کلمه ای بر انواع و اقسام معانی متضاد دلالت دارد. آنان که خریداران چیزی جز « ادبیات مرسوم » نیستند، با کینه و غیظ، جملاتی از این قبیل را که خواندید به دور می افکنند و از هر آنچه « خلاف آمدِ وضع موجود » باشد می گریزند. اما به راستی فی المثل میان « بازار آزاد » با « آزادی و عدالت » چه نسبتی است که این کلمه را در هر دو جا به کار می برند؟ کامو پاسخ می دهد:

    آنچه امروز بیش از هر چیز مورد بهتان قرار گرفته، ارزش آزادی است...

    و بعد با اشاره به سخنان بعضی دیگر می افزاید: اگر حماقتهائی تا این حد رسمی ممکن است بر زبان بیاید از آن روست که در مدت صد سال، جامعه بازرگانی از آزادی کاربردی انحصاری و یک جانبه داشته است. یعنی آزادی را به منزله حق تلقی کرده، نه تکلیف، و از آن باک نداشته است که تا حدی توانسته، آزادی اصولی را در خدمت بیداد عملی بگمارد. پس چه جای شگفتی است اگر چنین جامعه ای از هنر نخواهد که ابزار آزادی باشد، بلکه بخواهد که مشق خطی باشد بی اهمیت و وسیله ساده سرگرمی؟ در مدت ده ها سال عده زیادی از مردم، که به خصوص غم پول داشته اند، هوا خواه این رمان نویسان دنیادار یعنی بی ارزش ترین هنرها بوده اند؛ هنری که اسکار وایلد، با در نظر داشتن خودش پیش از رفتن به زندان، درباره اش می گفت که بدترین عیب ها سطحی بودن است.

    اعتراض کامو متوجه تمدنی است که در آن اخلاق بورژوازی حاکم شده و « خدای پول » است که پرستیده می شود – عین این تعبیر « خدای پول » را خود او دارد – و این سخن البته عین همان حرفی نیست که ما می خواهیم بگوییم. کامو اگر چه یک سوسیالیست تمام عیار نیست، اما این اعتراض را از نظر گاه یک سوسیالیست عنوان کرده است و به همین علت، نگارنده این مقاله هماره اکراه داشته است از آنکه در اثبات مدعیات خویش، به بزرگان مغرب زمین متوسل شود.

    کامو می گوید که جامعه بازرگانی، آزادی را به مثابه « حقی از آن خویش » تلقی می کند نه « تکلیفی در برابر دیگران »، و این سخن است که نگارنده را جذب کرده است: اختیار و آزادی انسان فراتر از آنکه حقّ او باشد، تکلیف اوست. ما می گوییم « تکلیف در برابر خدا »؛ ماکسیم گورکی در « هدف ادبیات » می گوید « تکلیف در برابر مردم »... و کامو می گوید:

    « شاعر ملامتی » [ یا شاعر ملعون ] که زاده جامعه ای تجارت – پیشه است... سرانجام از نظر اندیشه کارش بدین تحجر می رسد که می پندارد فقط صورتی هنرمند، هنرمندی بزرگ است که به مخالفت با جامعه خود، جامعه هر چه باشد، برخیزد. این فکر در اساس خود درست است که هنرمند واقعی نمی تواند با جهانی که خدایش پول است همگام شود، اما نتیجه ای که از آن می گیرند یعنی این که هنرمند باید مخالف هر چیزی بطور کلی، باشد درست نیست. بدینگونه بسیاری از هنرمندان ما آرزو دارند که « ملامتی » شوند، اگر چنین نباشند وجدانشان ناراحت است، می خواهند که هم برایشان کف بزنند، هم سوت بکشند.

    ادامه مطلب...


  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (جمعه 86/6/23 ساعت 12:0 صبح)

    وقتی روشنفکران وارث انقلاب می شوند...

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    وقتی روشنفکران وارث انقلاب می شوند...

    در شماره دهم « کیهان فرهنگی » (1) به بهانه مصاحبه با « تقی مدرسی »، نویسنده ایرانی الاصل مقیم آمریکا، مطلبی درباره « سلمان رشدی » و کتاب « آیات شیطانی » به چاپ رسیده که بسیار قابل تأمل است. مقاله مزبور به گو نه ای به چاپ رسیده که در نگاه اول نمی توان از محتوای آن آگاه شد؛ اسم تقی مدرسی جز در پیشگفتار ذکر نشده و تصویرش نیز نه در همان صفحه اول مقاله، بلکه در صفحه بعد و به صورتی که در نگاه اول قابل تشخیص نباشد، آمده است. خبرنگار پرسیده است: « اجازه بدهید درباره سلمان رشدی نیز نظرتان را بدانیم. » تقی مدرسی جواب می دهد:

    « من نظرم را در مقاله ای داده ام که چند ماه پیش در واشنگتن پست به چاپ رسید. به نظر من، سلمان رشدی نویسنده بی استعدادی نیست، ولی با اعتیاد مزمنی که به آرتیست بازیهای بچه گانه و سرقت ادبی – مثلاً از مارکز – دارد، گاهی ارزش کارهایش را تا سطح ابتذال پایین می آورد. به نظر من شهرت جهانی آیات شیطانی بیشتر مربوط به مسائل سیاسی و مذهبی است تا ارزش ادبی آن. قبل از هیاهوی اخیر، اکثر نقدنویسهای معتبر اینجا آیات شیطانی را آش دهن سوزی به حساب نیاوردند. من هر چه کردم نتوانستم داستان را تا آخر بخوانم. به نظر من آثاری از این قبیل را باید بگذارند تا با « ثقل » ادبی به عمق درخورشان رسوب کنند.» (2)

    قصد ما از این نوشتار دفاع از فتوای معجزه آمیز حضرت امام خمینی (ره) درباره سلمان رشدی نیست. اما همین که در داخل کشور نیز کار بعضی نشریات به چند و چون و چون و چرا درباره این حکم کشیده، نشان دهنده واقعیت تأسف انگیز و به شدت نگران کننده ای است که در آخر این نوشتار بدان اشاره خواهیم کرد. درباره گفته های تقی مدرسی نیز مسئله ما آن نیست که چرا این روشنفکر غرب زده مقیم آمریکا سخنانی از این قبیل گفته است، بلکه روی سخن ما متوجه این پرسش است که چرا مقالاتی از این نوع در نشریات ما به چاپ می رسد، آن هم در آستانه سالگرد صدور فتوای حضرت امام درباره سلمان رشدی ملعون.

    در گفته های تقی مدرسی، مندرج در کیهان فرهنگی، تلویحاً در صورت مسئله ای که به صدور فتوای مذکور منجر شد ایجاد تشکیک می شود:

    ـ هویت این کتاب را به مثابه یکی از مظاهر توطئه گسترده استکبار جهانی علیه اسلام انکار می کند و به آن چون « یک اثر هنری از یک فرد نه چندان بی استعداد » می نگرد.

    ـ با انکار ارزش ادبی کتاب آیات شیطانی در اصل اهمیت موضوع تا آنجا که بتواند در خور توجهی اینچنین عظیم باشد ایجاد شک می کند و تلویحاً اذعان می دارد که اصلاً همین هیاهوهاست که به کتاب مزبور شهرت جهانی بخشیده است.

    ـ بالاخره با کشاندن مسئله به درون مرزبندی های نظام ارزشی دموکراسی، این چنین حکم می کند که بهتر است آثاری از این قبیل را بگذراند تا با ثقل ادبی به عمق درخورشان رسوب کنند.

    تشخیص این مطلب که آنچه از دهان نویسنده مزبور بیرون آمده سخن استکبار جهانی است نیاز به هوشیاری بسیاری ندارد، گذشته از آنکه شهرت تقی مدرسی در ضدیت با انقلاب اسلامی بر هر که پوشیده باشد مسلّماً از دست اندرکاران نشریه کیهان فرهنگی پوشیده نیست. روز دوشنبه، ششم شهریور ماه همین امسال (3)، درباره تقی مدرسی و رمان تازه اش « آداب زیارات » (4) گزارشی از رادیو آمریکا پخش شده که جملاتی از آن را نقل می کنیم:

    ادامه مطلب...


  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (سه شنبه 86/6/13 ساعت 12:0 صبح)

    فرهنگ یا فرهنگ توسعه؟

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    فرهنگ یا فرهنگ توسعه؟

    در اخبار روزنامه های دوشنبه بیستم مهرماه بود که وزیر ارشاد خواستار افزایش اعتبارات امور فرهنگی شد. دوستی که این عنوان را نشانم داده بود گفت: « گویا بالاخره دل سوخته ای به فکر فرهنگ افتاده است. » تأیید کردم. سری تکان داد و گفت: « اما این حرف ها بیش تر از آنکه خوشحالم کند داغم را تازه می کند... یک تیتر کوچک و فاتحه! » و بعد باز هم تکرار کرد: «خواندن حرف هایی از این قبیل، آن هم در حدّ کلیشه های تکراری روزنامه ها و آن هم به صورت یک خبر دست چندم، آن هم در این اوضاع وانفسایی که فرهنگ به آن گرفتار است، نه تنها اسباب خوشحالی نمی شود، که داغ ها را تازه می کند و غمی دیگر بر غم های پیشین می افزاید. باز هم خدا پدر روزنامه ها و یا خبرگزاری جمهوری اسلامی را بیامرزد که از میان همه سخنان وزیر ارشاد این تیتر را بیرون کشیده اند، و اگر نه، مگر نمی شد به هر ترتیب که هست عنوانی درباره صنعت پُر درآمد توریسم یا مناطق آزاد فرهنگی (!) بسازند و زیور چاپ بیارایند؟ معلوم است کسی که این تیتر را از لابه لای سخنان وزیر بیرون آورده مثل من دل پُردردی داشته است. اما راستش، من از آن می ترسم که « افزایش اعتبارات امور فرهنگی » هم به همان کلیشه هایی تبدیل شود که مرتباً در این روزنامه و آن یکی مجله حرف آن ها هست اما از عمل آن خبری نیست.»

    پرسیدم: « مثلاً مثل چه؟ »

    گفت: « تجمل گرایی! »

    ماندم که چه جواب بدهم و او ادامه داد: « مگر نه اینکه انقلاب اسلامی یک انقلاب فرهنگی است؟ مگر نه اینکه امروز « فرهنگ » مفهومی است که جز با چسباندن خویش به کلمات دیگری همچون « توسعه » معنا نمی گیرد؟ باز هم اگر از الصاق این دو کلمه فرهنگ و توسعه به یکدیگر تعبیر نسبتاً کلیشه ای « توسعه فرهنگی » نتیجه می شد جای امیدواری داشت، اما پُر روشن است که نتیجه این الحاق نامبارک (!) تعبیر بسیار رایج « فرهنگ توسعه » خواهد شد. »

    پرسیدم: « مگر این دو تعبیر چه تفاوتی با هم دارند؟ »

    گفت: « از تعبیر « توسعه فرهنگی » چنین نتیجه می شود که قرار است فرهنگ توسعه پیدا کند، اما از تعبیر « فرهنگ توسعه » این نتیجه کاملاً متضاد به دست می آید که باید برای وصول به توسعه – که همان توسعه اقتصادی و صنعتی است – فرهنگِ آن را ایجاد کرد. و خوب! غایات و آفاق این دو تعبیر نه تنها یکی نیست که منافی یکدیگر هستند. غایت فرهنگِ توسعه رسیدن به همان آفاق متعارفی است که جهان امروز متوجه آن است و این غایات جز با حفظ وضع موجود نمی توان رسید؛ و اما آن دیگری را جز با نفی وضع موجود نمی توان حاصل کرد. اگر از بحث درباره مفهوم « توسعه » هم صرف نظر کنیم و کاملاً خوش بینانه بپذیریم راهی که اکنون در پیش گرفته ایم به توسعه مطلوب با همان مختصاتی که در افق دید ما قرار دارد منتهی خواهد شد، باز هم « فرهنگ » در ذیل « توسعه » معنا خواهد شد و استقلال خود را از دست خواهد داد و این همان مفهومی نیست که منظور نظر ما و وزیر ارشاد است. فرهنگ توسعه یعنی فرهنگی که می تواند در خدمت توسعه اقتصادی واقع شود و به آن مدد برساند و این همان مفهومی است که از فرهنگ در سراسر جهان امروز وجود دارد. شیوه های ارتقای این فرهنگ همان است که جهان صنعتی در پیش گرفته است و ما هم که خدا را شکر، بعد از بحث و فحص و جنگ و جدل بسیار به همان شیوه ها دست یافته ایم. پس از چه می نالیم؟ هان؟! »
    جوابی نداشتم.

    پرسید: « تو خودت الان برای درآوردن یکی دو جمله و چند ویژه نامه و چهار پنج برنامه تلویزیونی و همین کارها که می کنی هیچ مشکلی نداری؟ »

    گفتم: « راستش را بخواهی به این نتیجه رسیده ایم که این کارها خلاف آبِ رودخانه شنا کردن است و اگر صبرم مختصری کم تر بود که الان به مرداب گاوخونی هم رسیده بودم و اثری از آثارم نمانده بود! »

    گفت: « انتظار نداشتم حرف دیگری از تو بشنوم. جامعه ما امروز سراشیب تندی است که هر که خود را رها کند، به عمق آن که همان آفاق تجربه شده جهان امروز است در خواهد غلتید. معیارها و ارزش ها متناسب با اهداف اقتصادی است و حکایت آنها که می خواهند کار فرهنگی کنند به کوهنوردانی مانند است که بخواهند بر صخره های بلند صعود کنند و یا به قول خودت، به شنا کردن خلاف جریان آب. »

    گفتم: « یعنی تو ضرورت هایی را که جامعه ما را به سوی وضع کنونی کشانده است درک نمی کنی و نمی دانی که زندگی کردن و ماندن در جهان امروز چه اقتضائاتی دارد؟ »

    جواب داد: « چرا... یادم هست روزگاری بود – فکر می کنم سال 62 – که حتی گروه دانش تلویزیون جرأت نمی کرد برنامه هایی را که هویتی کاملاً علمی به زبان روز داشت پخش کند و همه دست اندر کاران، در این معنا که آیا علوم رسمی، مجّرد از معیارهای فرهنگی دینی – و یا به تعبیر امروزی ها « ارزش های فرهنگی » - اعتباری دارند یا نه، تردید داشتند. تا آنکه روزی از روزها در یکی از خطبه های نماز جمعه اعلام شد که علوم روز مجّرد از حکمت و فرهنگ دینی، فی نفسه، اعتبار دارند. اعتراض من متوجه این موضوع نیست؛ همه ما در آن روزها خوب می دانستیم که ادامه کار دانشگاه ها و مراکز علمی و صنعتی خواه ناخواه وابسته به چنین حکمی است. انقلاب اسلامی یک واقعه بی بدیل است و بنابراین، طبیعی بود اگر مهم ترین مباحثی که بعد از پیروزی انقلاب رواج پیدا کند مباحث حکمی و فلسفی باشد در باب اینکه غرب چیست و نسبت ما با غرب کدام است و علوم رسمی در نزد ما چه جایگاهی دارند و از این نوع مسائل... تا آن روز در برنامه های تلویزیون همه در نسبت فرهنگ دینی با علوم روز اندیشه می کردند و اگر برنامه ای برای علم اعتبار فی نفسه قائل می شد، امکان پخش از تلویزیون نمی یافت... و حالا، ده سال پس از آن ماجرا، سؤال این است که آیا فرهنگ، مجّرد از معیارهای توسعه اقتصادی، می تواند اعتبار و ارزشی داشته باشد یا نه. این افراط در مقابل آن تفریط... راستی، تازگی ها از اتوبان مدرس عبور کرده ای؟ »

    فهمیدم چه می خواهد بگوید. گفتم: « آره... می خواهی به تابلوهای تبلیغات تجارتی اشاره کنی و آن شعارهای تندی که در کنار آنها نوشته اند؟ » جواب داد: « یک طرف، تابلوهای رنگارنگی است که علی الظاهر وجودشان ریشه در ضرورت های توسعه اقتصادی دارد و طرف دیگر شعارهایی که نشان می دهد بسیارند کسانی که این وضع را نپذیرفته اند. فعلاً که این مقابله در حدّ شعار است و شاید هم هرگز به یک تقابل جدی – اگر چه در باطن جامعه – تبدیل نشود؛ اما به هر تقدیر، این نشانه خوبی نیست... کاری به این مورد خاص ندارم. می خواستم بگویم که دیگر گذشت آن روزها که من به مصداق « اَلغَریقُ یَتَشَبّتُ بِکُلّ حَشیش » به تیترهایی از آن نوع که نشانت دادم آویزان شوم. بعضی چیزها فقط در حدّ عنوان روزنامه ها باقی می ماند. »

    گفتم: « اما من مثل تو نیستم. »

    گفت: « خدا کند که همین طور بمانی! » و بعد خندید.

    هر چه کردم نتوانستم، زورکی هم شده، بخندم.

     



  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



       1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 21 بازدید
    دیروز: 5 بازدید
    کل بازدیدها: 159966 بازدید

  •   مقالات مورد علاقه

  •   درباره من
  • شهریور 86 - دست نوشته های سید مرتضی آوینی
    سید مرتضی آوینی
    آوینی را بهتر بشناسیم...

    Asremoaood.blogfa
    Asremoaood.parsiblog

    درباره من

  •   لوگوی وبلاگ من
  • شهریور 86 - دست نوشته های سید مرتضی آوینی


  •   آهنگ وبلاگ من


  •   فهرست موضوعی

  •   مطالب بایگانی شده

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من